نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی
سفر به کوه فلان کن در آن زمان که تو دانی
من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی
یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی.
فکر میکنم آن چیزی که من اکنون میخواهم بگویم و خیلی هم بیان کردن و گفتنش دشوار است این که درباره سهروردی چه بگویم، اما همه آن چیزی که برایم سخت است، حافظ در این چند بیتی که قرائت شد بیان کرده است.
ما در عصر مدرن و بتدریج پستمدرن زندگی میکنیم و حتی پیش از این قرن هم، اندیشههایی مانند اندیشه سهروردی کمتر مورد توجه بوده است. تا زمانی که بشر به عقل مانند ابزار نگاه میکند، نمیتواند با سهروردی ارتباط برقرار کند. در گذشته هم این گونه بوده است، ولی امروز این مساله کمی بیشتر مورد نظر است، چون ابزاریشدن عقل بخصوص پس از دکارت بیش از هر زمان دیگری روشن شده است.
بنیاد فلسفه دکارت «میاندیشم، پس هستم» است و براساس این فکر رسالهای در روش به کار بردن عقل نوشته که اتفاقا مهمترین اثر دکارت هم است. او میگوید عقل را باید به کار برد و در به کار بردن آن باید روش داشت. اگر روش نداشته باشیم، نمیتوانیم از عقل استفاده کنیم و خود دکارت هم این اعتقاد و نظر خود را به سرانجام رساند. این نگاه دکارت چهره جهان را دگرگون کرد. فناوری مدرن بیتردید مدیون دکارت است. منکر اهمیت دکارت نیستم. این نظر به همان اندازه که اهمیت دارد به همان اندازه خطرناک هم است، اما یک امای بسیار مهم دارد؛ این که بشری که با عقل ابزاری کار میکند، نمیتواند با عقل اشراقی رابطهای داشته باشد.
اشراق عقلی ابزاری نیست. اشراق چیزی نیست که براحتی قابل دسترس باشد و انسان بتواند در یک شب حکیم اشراقی شود. این نظر وهمی بیش نیست که در ذهن آدمهای تنبل و غیراهل اندیشه وجود دارد که فکر میکنند و منتظر هستند که بسرعت و با اتفاقی حکیم شوند. نظام عالم به این هرج و مرجی هم نیست. نظام هستی این گونه نیست. نباید منتظر این گونه اتفاقات بود. این مساله خیلی مهمی است که اکنون در جهان معاصر در قالب عرفانهای کاذب مطرح و گریبانگیر جوامع و مردم شده است.
حافظ فرمود: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی. اولا: باید بدانیم که نسیم صبح و سعادت چیست؟ صبح چه زمانی است؟ بامدادان و هنگام طلیعه نور، صبح است. صبح، زمان فجر صادق است که همان اشراق حسی است. صبح سعادت نسیمی دارد و این نسیم نشانی دارد که همه افراد این نشانی را نمیشناسند.
حافظ میگوید: خبر به کوی فلان بر و این مساله را هم مطرح نمیکند که چه کسی میگوید، بلکه میگوید فلان میگوید. این مساله پنهان است. خود شیخ اشراق هم پنهان است. 800 سال است که شیخاشراق را دنیا نمیشناسد، خودمان که هممیهنش هستیم هم او را نمیشناسیم. آقای دکتر محمدخانی میگوید: در این دو دهه اخیر خیلی سهروردی مورد توجه و مطالعه قرار گرفته است. کاش مورد توجه قرار نمیگرفت. قصد ندارم به کسی اهانت کنم، ولی سهروردی اصطلاحی به نام طباع تام دارد که برای تشریح این مفهوم زمان زیادی لازم است. یکی از نویسندگان بزرگ در کتابش نوشته که طباع تام، همان ناخودآگاه فروید است. این گونه سهروردیشناسانی ما داریم. اگر قرار است سهروردی را اینگونه بشناسیم، همان بهتر که او را نشناسیم. این مسائل مهمی است. اگر شیخ پنهان باشد هیچ اشکالی ندارد. بالاخره حقیقت هست و روزی آشکار میشود. به هر حال حافظ میگوید: در آن زمان که تو دانی. در صبح صادق مساله زمان دخالت دارد و لحظهها با هم فرق دارد. زمان خیلی مهم است، لحظههای زمان با هم فرق دارند.
حافظ سپس میگوید: من این حروف نوشتم، چنان که غیر نداند/ تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی. یعنی تو هم به همه کس نگو.
یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ/ حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی. یعنی در این ابیات «زبان»، «فلان»، «صبح سعادت» چه هستند و بالاخره در یک کلمه اشراق چیست؟ سهروردیای که معتقد است از زبان ایران باستان سخن میگوید و خود را تنها فیلسوفی میداند که از ایران باستان سخن میگوید، در کتابی مینویسد: «بر شما باد قرائت قرآن در حالت وجود و طرب و فکر لطیف. قرآن را چنان بخوان و چنان فکر کن و چنان بخوان که فقط در شان تو نازل شده است.»، یعنی فکر کن که فقط تو مخاطب خداوند بودی و هیچ چیز دیگری نبود. این جمله سهروردی یعنی چه؟ چرا دیگران مخاطب نباشند؟ دلایل اینها بسیار مهم است. سهروردی معتقد است اگر به این شکل قرآن بخوانی متوجه میشوی قرآن یعنی چه؟ که در این ارتباط بعدا بیشتر توضیح میدهم.
شیخ اشراق همچنین میگوید: «دستخوش بازی الفاظ نشوید، زیرا وقتی در قیامت همه محشور میشوند و پردهها کنار میرود، در آن روز شاید از هر هزار نفر، 999 نفر کشته شده الفاظ هستند و سرشان با عبارات بریده شده است.» از صبح تا شب با عبارات مختلف برخورد داریم که گاهی علمی، فلسفی، عرفانی، خانقاهی، دینی و... هستند. ما مرتب با انواع مغالطهها روبهرو هستیم که متوجه نیستیم داریم مغالطه میشویم و میکنیم. چرا؟ برای اینکه عبارات را خود نمیفهمیم. لغت نیست، بلکه ترکیب این عبارت و گفتگو، ترکیب این جملههاست. در ترکیبسازی جملات، بابی به نام مغالطات وجود دارد، اتفاقا سهروردی در منطق ارسطویی بسیار تواناست. در ارسطو 5 نوع صناعت برهان، سفسطه، مغالطه، شعر و... داریم. سهروردی در صناعت مغالطه خیلی صحبت میکند و بیش از یک سوم کتابش در این مورد است. مغالطات، زندگی مادی و معنوی ما را نابود میکند؛ بنابراین باید از مغالطات دوری کنیم. یکی از مهمترین مغالطات که زندگی بشر امروز را تحت تاثیر قرار داده، عقل ابزاری است. دنیا هم اکنون در حال مغالطه کردن است.
عقل هدف و مقصد است؛ اگرچه ممکن است کار ابزاری هم انجام دهد. عقل وسیلهساز و ابزارساز است. عقل ابزارساز است نه این که عقل، ابزار است. عقل منطق هم میسازد یا قوانینش را کشف میکند و حال این پرسش مطرح میشود که منطق محدوده دارد، پس محدوده عقل کجاست؟ غرب با این عظمتش چه گرفتاریها و مشکلاتی دارد؟! کانت در مورد محدوده عقل محض میگوید: عقل در طبیعت هر کاری میتواند انجام دهد، اما به محض اینکه پایش را از طبیعت فراتر بگذارد، عقل دچار حیرانی و تناقض میشود. متافیزیک کار عقل نیست. این نظر، اساس فلسفه کانت است. کانت میگوید: «من عقل را خلع سلاح کردم تا جا برای دیانت باز شود.»، یعنی آنجا که عقل بدان راه ندارد، جای دین است. فکر میکند که دین، یعنی ماورای عقل.
اما محدوده عقل، فیزیک نیست. متافیزیک هم جولانگاه عقل است. اصولا بیشتر کار عقل متافیزیک است، یعنی من معتقدم محدوده عقل نیستی و عدم است. دار هستی (به معنای گسترده) جولانگاه عقل است. اولین سپیدهدم هستی. این اولی که من میگویم اول زمانی نیست. یکی از مغالطات این است که وقتی میگویم اول، ذهن همه به اول زمانی کشیده میشود. زمان ازلی است یا وقتی به وجود آمده است؟ زمان موجود است یا معدوم؟ یا زمان موجود نشده و از اول بوده است؟ همچنان برو و به پایانش نرس. نقطه آغاز زمان کجاست؟ آیا باید بگوییم در وقتی، زمان پیدا شده است؟ در این حالت باید وقتی را تعیین کنیم که بگوییم زمان در این موقع پیدا شده است.
وقتی میگویم طلیعه، نسیم صبح سعادت نخستین طلیعه است. فجر صادق، هستی است. فجر هستی کجاست؟ زمان و مکان در فجر هستی نیست. زمان و مکان در محدوده عالم طبیعت معنی پیدا میکند. در عالم طبیعت، مکان و زمان هست. میخواهم صبح سعادتی که حافظ میگوید طلیعه فجر هستی است. هستی چگونه آغاز شده است؟ نه چرخه تکامل نه انفجار بزرگ و... در انفجار بزرگ چه چیزی منفجر شد؟ آن چیزی که منفجر شد موجود بود یا معدوم؟ آن، چه موجودی بود که منفجر شد؟ فجر هستی کجاست؟ سهروردی و حافظ در مورد این موضوع صحبت میکنند؟ اولین طلیعه هستی از بینشان محض، ذات حق که هیچ چیز در مورد آن نمیتوان گفت که نوری ساطع شد. این نور چه بود؟ سهروردی میگوید: عقل. اولین صادره از حق تعالی، اولین مخلوق، صبحگاه هستی، طلیعه که فوق زمان است چه بود؟ فقط عقل بود. هیچ چیز دیگری نمیتواند باشد. کوه، دریا، این عناصر موجود در طبیعت نبود. این عقل، عقل شخص انسان نبود، عقل کل بود. عقل انسان شاید بهرهای از آن عقل کل باشد، یعنی عقل خالص و عقل کل که نور است. عقل کل، نور حق است، ابزار نیست. عقل، نور خداست. در احادیث اسلامی هم آمده است. امام صادقع میفرمایند: «اول ما خلق الله العقل».
اول عقل صادر شد. عقل خود نور و روشنایی است و همه چیز در پرتو عقل روشن است. حکمای ما مانند ملاصدرا اصالت وجودیاند و همین طور ابنسینا. تنها فیلسوفی که میگوید هستی یک امر اعتباری است و فقط ذهن من هستی را میسازد و آن یک مفهوم است. سهروردی میگوید: آن چیزی که ساطع شد از حق بینشان، آنچنان عظیم است که هیچ چیزی در مورد آن نمیتوان گفت. آن نخستین (که نخستین همزمانی نیست، بلکه رتبی است) عقل و نور است. نوری که خود روشن است و همه چیز را میتواند روشن کند. اشراق، پس عقل است. بعضی اشراقیها خیال میکنند که اشراق؛ یعنی کنار گذاشتن عقل و در مکانی ریاضت بکشند تا اشراق شوند که این افسانه است. اصولا ذات اشراق، عقل است، اما نه عقل ابزاری. عقل که صادر شد، همه چیز مادون عقل است، بعد از عقل، نفس کلی خلق شد. اینها که میگویم تصویر سهروردی و علمای اشراقی از جهان هست و افلاطون هم اینگونه است و بعد از نفس کلی هم طبیعت کلی خلق شد. این نظام عالم هستی است. شبیه این حرفها در اعتقادات هرمس هم هست. سهروردی به 3 حکیم بسیار توجه داشت. در مرحله اول حضرت زرتشتع، دوم هرمس که گفته میشود ادریس نبیع است. هرمس یک انسان باطنی و ناشناخته است و سومین حکیم افلاطون است. همین نشان میدهد که سهروردی نژادی فکر نمیکند. اصلا نژاد مهم نیست، بلکه فرهنگ مهم است. نژادپرستی قابل دفاع عقلانی نیست، بلکه فرهنگ مظلوم و قابل دفاع عقلانی است.
فرهنگ ما میگوید: نبیع ظهور عقل است و کاملترین عقل حضرت ختمی مرتبتص است. انبیاع نور هستند و نور محمدیص کاملترین نور است و سهروردی مسلمانی است که فرهنگ ایران باستان را آغاز میکند و به نور محمدیص ختم میکند.
هیچ فیلسوفی را در جهان اسلام نمیشناسم، حتی ملاصدرا و ابنسینا که به اندازه سهروردی با قرآن مانوس باشد و به آن احاطه داشته باشد، در حالی که در جوانی کشته شده و 10 سال از عمرش را در سفر بوده و خود میگوید: در سفر مجال نوشتن نداشتم. به نظر من حافظ بیش از هر کتابی، آثار سهروردی را مطالعه میکرده است.